کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی
محمدرضا آغاسی / شاعر مثنویسرا / صبحگاه شنبه 7 خرداد 84 در مرکز قلب تهران درگذشت.
هر روز ز روز پیش می پیچم
چون پیله به گرد خویش میپیچم
در دایره بی عبور میگردم
افسوس که بی حضور میگردم
تا مرگ چگونه گام بردارم
یا سر به کدام شانه بگذارم
هرگز نرسد به دامنت آهم
آهم یعنی که دست کوتاهم
مائیم بهانه ی می و مستی
اسرار درون هستهء هستی
سرّیم و هزار پرده تو در تو
صد وادی طی نکرده رویا رو
بر شاخهء تاک آب میگردیم
یک چله به خم شراب میگردیم
در خمره شراب خانگی داریم
خضریم که جاودانگی داریم
ما چلّه به چلّه کمان بستیم
تیریم که خود به خود ز خود جستیم
صبحیم که در افق نمایانیم
آغاز هزار خط پایانیم
در سرخ ترین دقایق افتادیم
داغیم که بر شقایق افتادیم
بر دوش هزار دخم این جاده
پیشانی ما به راه افتاده
هرچند که نقش بستهء خاکیم
لو لاک لما خلقتُ الافلاکیم
هرچند چو قطره بی سر و پائیم
ما قطرهء متصل به دریائیم
هر آینه در مقابل دریا
رودیم روانه تا دل دریا
والسلام