سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تعداد کل بازدید : 80626

بازدید امروز : 1

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان میمیرد که زندگی میکند خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت خدایا رحمتی کن تا ایمان نان و نام برایم نیاورد قدرتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنهایی باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند نه از آنهاییکه پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند

دوستان














لینک به لوگوی من

دل نوشته های خسته - انسانم آرزوست

اشتراک

 

جستجوی سریع

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

بایگانی

بایگانی نوشته های من
تابستان 1384

زبان خردمند در پس دل اوست ، و دل نادان پس زبان او . [ و این از معنیهاى شگفت و شریف است و مقصود امام ( ع ) این است که : خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأى زند ، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‏اى که بدان دهان گشاید ، بر اندیشیدن و رأى درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد . پس چنان است که گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او . ] [نهج البلاغه]

دل نوشته های خسته

نوشته های هادی::: سه شنبه 84/5/18::: ساعت 9:56 عصر

   

  

در میان ما آیا کسی وجود دارد که مرا پاسخ دهد، به کجا می‌رویم؟
هم کره‌های عزیز چه می‌کنیم؟
دیگر بس است ، جنگ بس است خون کافی است
هر لحظه و به هر جا تکه‌ای از معرفت و مهربانی را فروختیم
راستی عشق و شعور را کجای تاریخ جا نهادیم؟
باید آنها را دوباره بیابیم اما کجا!
در تخت جمشید طعمه حریق شد یا کوره‌های آدم سوزی!
در هیروشیما مدفون است یا حلبچه
ویتنام یا رواندا
مبادا اروند آن را با خونابه جوانان کشورم به خلیج فارسی ریخت
که این روزها جز دوم نام همیشه‌اش ، قاتق نانمان شده


یاری دهید بدنبال آدمیت ، کجای را بکاوم!
اوین یا ابوغریب؟
در کدامیک انسانیت بیشتر تحقیر شد؟
شام آخر باکره‌های اوین یا انباشته‌های گوشت و عریانی و شرم در ابوغریب.

  


امید را چه کردیم؟ آن را کجا بیابم!
در قلب زنان بوسنیائی ، که بدلیل شرط‌بندی بر جنسیت جنین ، شکمشان را
می‌دریدند!
یا دو دو چشمان جوانک اسیر، که در انتظار سلاخی بود.
چه کردیم ، چه می‌کنیم
گاه شکستیم و گاه شکاندیم
گاهی سوختیم و گاه سوزاندیم و همچنان می‌سوزیم
رهکارهایمان بوی هراس می‌دهد
چراغمان روشن است اما کسی خانه نیست
کودکان را چه کنیم!
غنچه هائی که در صف‌آرائی حیاط مدرسه بجای عشق ، شالوده ذهنشان با زنده باد و مرده باد بنا می‌شود و یا در جعبه جادوئی ، بهت زده می‌بیند
انسان را به مسلخ می‌برند یا خون و جنگ و انفجار
آیا می‌توانند فردا پیام‌آور صلح باشند؟
چه باید کرد
بدور از جنگ و انتقام
شکنجه و کشتار
آدمیت را با آمیزه‌ای از صلح و عشق ، چگونه احیا کنیم
کسی مرا پاسخ دهد به نجوا، مبادا آن ذره از معرفت و آدمیت که بجا
مانده ، برای رخ در نقاب کشیدن ، تاریخ را گواه آورد.




[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com